بیایید مقدمه را اینگونه شروع کنیم:
خاموشم امادارم به آواز غم خودمیدهم گوش وقتی کسی آواز میخواند خاموش باید بود
غـم، داسـتانی تازه ســر کرده اسـت ایــنـجــا ســراپا گـوش بـــاید بــــود
دردیــســت چــــون خـــنجــــر یــــا خـــنجــری چــــــون درد
ایــن من که در مـــن پیوســته میگرید در مـــن کسـی آهـــسته مــــیگرید
مطالعه کنید: بهترین سایتهای گردشگری ایران
مختصری از زندگینامه هوشنگ ابتهاج
امیر هوشنگ ابتهاج زاده 6 اسفند 1306 در رشت متخلص به ه.الف.سایه شاعر معاصر بود. پدرش آقا خان ابتهاج از مردان سر شناس رشت و مدتی ریس بیمارستان پورسینای این شهر بود.
وی دورهی تحصیلات دبستان را در رشت و دبیرستان را در تهران گذراند و در همین دوران اولین دفتر شعر خود را به نام نخستین نغمهها منتشر کرد. او در جوانی دلباخته ی دختری ارمنی به نام گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست مایهی اشعار عاشقانهای شد که در آن ایام سرود.
او در سال 1346 به اجرای شعرخانی بر آرامگاه حافظ در جشن هنر شیراز پرداخت، که مورد توجه قرار گرفت. او از سال 1350تا 1356 سرپرست برنامه گلها در رادیو ایران پس از کناره گیری داوود پیرنیا و پایه گذار برنامه موسیقیایی گلچین هفته بود.
حتما بخوانید: بهترین سایتهای آموزش آنلاین
وی مدتی به عنوان مدیر کل شرکت دولتی سیمای تهران به کار اشغال داشت. منزل شخصی وی که خود آن را ساخته بود در سال 1387 بانام خانهی ارغوان به ثبت سازمان میراث فرهنگی رسیده است.
از مهم ترین آثار هوشنگ ابتهاج تصحیح او از غزلهای حافظ بود که با عنوان حافظ به سعی سایه نخستین بار در سال 1372 توسط نشرکارنامه به چاپ رسید. در تاریخ پنجشنبه 12مهر 1397در مراسم پایانی ششمین جشنواره بین المللی هنر برای صلح نشان عالی هنر برای صلح به هوشنگ ابتهاج و سه هنرمند دیگر اهدا شد. از آثار او به کتاب های سرا، سیاه مشق، شبگیر و بانگ نی میتوان اشاره کرد.
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست
بامداد 19 مرداد، دختر هوشنگ ابتهاج یلدا ابتهاج خبر فوت پدرش را در صفحه اینستاگرامش اعلام کرد و گفت:
بگردید، بگردید، درین خانه بگردید
درین خانه غریبید ، غریبانه بگردید
علت مرگ هوشنگ ابتهاج
این شاعر گرانقدر و میهن دوست ما به علت بیماری درساعت 2بامداد 19مرداد1401 به ملکوت اعلا پیوست. نکته جالبی که وجود دارد گویا او میدانسته که در سن 94سالگی میمیرد و طی اتفاقات گذشتهاش برای او نهان بوده است.
کلیک کنید: راههای افزایش بهرهوری روزانه
از دست ندهید: پر درآمدترین ورزشهای جهان
نمونه اشعار هوشنگ ابتهاج:
درین سرای بی کسی، کسی به در نمیزند
به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمیزند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمیزند
نشستهام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم
یک صلای آشنا به رهگذر نمیزند
دل خراب من دگر خرابتر نمیشود
که خنجر غمت از این خرابتر نمیزند
چه چشم پاسخ است از این دریچههای بستهات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمیزند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمیزند
حتما بخوانید: بهترین مارکت پلیسهای ایرانی
نمونه دیگر از اشعار سایه:
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا
جانِ دل و دیده منم، گریه خندیده منم
یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده من
آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلک
گوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشکِ سلیمان نگر و غیرتِ جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو مینگرم
بانگِ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه خود باز نبینید مرا
از دست ندهید: باشخصیت شناسی دیسک آشنا شوید
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود
هواگرفته عشق از پی هوس نرود
به بوی زلف تو دم میزنم درین شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود
چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم
که یاد باغ بهشتش درین قفس نرود
نثار آه سحر میکنم سرشک نیاز
که دامن توام ای گل ز دسترس نرود
دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق
کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود
فغانِ بلبل طبعم به گلشن تو خوش است
که کار دلبری گل ز خار و خس نرود
دلی که نغمه ناقوس معبد تو شنید
چو کودکان ز پی بانگ هر جرس نرود
بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر
که هرکه پیش تو ره یافت باز پس نرود
کلیک کنید: بهترین روشها برای ازبین بردن لک روی صورت
نمونه دیگری از اشعار عاشقانه سایه به نام دیر است گالیا:
دیر است، گالیا
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!
دیر است گالیا
به ره افتاد کاروان
عشق من و تو ؟… آه
این هم حکایتی ست
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو
بر پردههای ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان…
دیر است گالیا
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامه رهایی لبها و دست هاست
عصیان زندگی است
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!
یاران من به بند،
در دخمه های تیره و نمناک باغشاه
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک
در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه
زود است گاليا
در گوش من فسانه دلدادگي مخوان
اکنون ز من ترانه شوریدگی مخواه!
زود است گالیا
نرسیدست کاروان …
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت،
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانهها و غزلها و بوسه ها
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
سوی تو،
عشق من
از دست ندهید: هیجان انگیزترین مکانهای تفریحی تهران